Thursday, January 3, 2019

#11 گریه می‌کردم، چون گریه‌ام دست‌پاچه‌اش نمی‌کرد

آن شب خانه اوری (Ori) ماندم. به‌ش گفته بودم فقط از سر اشتباه با او خوابیدم و این اتفاق دیگر هرگز نخواهد افتاد. و بعد برایش از الیشا (Elischa) گفتم، و گفتم در تاریکی دیگر نمی‌توانم صورت الیشا را به‌خاطر بیاورم. اوری با حوصله به حرف‌هایم گوش داد، بدون این که کلمه‌ای بگوید؛ و مدت زیادی در آغوشم گرفت و چراغ راهرو را روشن گذاشت. محکم در آغوشم گرفت و هیچ‌چیز نگفت، و این کار را آن‌قدر خوب انجام داد که نمی‌توانستم دست از گریه کردن بردارم. گریه می‌کردم، چون حس خوبی داشت. گریه می‌کردم، چون آن‌وقت محکم‌تر در آغوشم می‌گرفت. گریه می‌کردم، چون اشک‌هایم او را دست‌پاچه نمی‌کرد. و گریه می‌کردم، چون تا وقتی اشک‌هایم خشک نشده بود، او جایی نمی‌رفت. وقتی گریه‌ام تمام شد، اوری بلافاصله خوابش برد. خسته و کوفته. خسته و کوفته از من. بلند شدم، لباس پوشیدم، پیامی برای‌اش گذاشتم و به خانه رفتم.

Der Russe ist einer, der Birken liebt / Olga Grjasnowa

روی جلد