Monday, February 15, 2016

#8 ترجمه: ملزومات خوشبختی - فصل چهارم

فصل چهارم

الوینا زیادی افراطی بود. هانس همیشه این را می‌گفت، در حالی که می‌خندید و توامان احساس شرم و اشتیاق داشت. الوینا چیزهایی از فروشگاه‌ها کف رفته بود. و از جاهای دیگر. بدون این که پولش را بدهد. هانس گفت تو زیادی افراطی هستی و شروع به دویدن کرد. خندید، دست الوینا را گرفت و دوید. الوینا چراغ رومیزیِ بار را زیر پالتوی‌ش زده بود. بار محبوب هانس. بعد از این‌که رقصیدند و مست کردند، دست در دست هم آن‌جا را ترک کردند به سمت کیوسک نگهبانی. همه‌چیز کاملا طبیعی به نظر می‌رسید. لامپ را بعدها روی زمین نزدیک تخت‌خواب گذاشتند، طوری که انگار همیشه آن‌جا بوده است. الوینا همیشه وقتی در تخت روی شکم دراز کشیده بود و منتظر هانس بود، بی‌وقفه آن را روشن و خاموش می‌کرد. «هانس! بیا، بیا منو بگا!» و لامپ را روشن و خاموش می‌کرد. انگشتش را به نرمی روی کلید لامپ می‌کشید. «همین حالا بیا هانس.» الوینا هرکاری که دلش می‌خواست انجام می‌داد. و هانس هم از این قضیه خوشش می‌آمد.  الوینا راه خود را دور نمی‌کرد. این روراستی، فقط در مورد سکس نبود که اتفاق می‌افتاد. همیشه تمایل داشت این‌طور روراست باشد. رفتار وحشیانه او، به هانس حس خوبی می‌داد. طوفانی بود که به جنگل زندگی هانس آمده بود. الوینا به یاد هانس آورد که او هنوز زنده است، که زندگی می‌تواند طور دیگری باشد. دنیای سربه‌راه و راکد او می‌توانست طور دیگری باشد. این تغییر حس خوبی به‌ش می‌داد. ضربان ناگهانی قلب.
ادامه دارد!